Wednesday, June 10, 2009

سپيده عشق




آسمان همچو صفحه دل من


روشن از جلوه های مهتابست


امشب از خواب خوش گريزانم


كه خيال تو خوشتر از خوابست


خيره بر سايه های وحشی بيد


می خزم در سكوت بستر خويش


باز دنبال نغمه ای دلخواه


می نهم سر بروی دفتر خويش


تن صدها ترانه می رقصد


در بلور ظريف آوايم


لذتی ناشناس و رؤيا رنگ


می دود همچو خون به رگ هايم


آه ... گوئی ز دخمه دل من


روح شبگرد مه گذر كرده


يا نسيمی در اين ره متروك


دامن از عطر ياس تر كرده


بر لبم شعله های بوسه تو


می شكوفد چو لاله گرم نياز


در خيالم ستاره ای پر نور


می درخشد میان هاله راز


ناشناسی درون سينه من


پنجه بر چنگ و رود می سايد


همره نغمه های موزونش


گوئيا بوی عود می آيد


آه ... باور نمی كنم كه مرا


با تو پيوستنی چنين باشد


نگه آندو چشم شورافكن


سوی من گرم و دلنشين باشد


بی گمان زان جهان رؤيائی


زهره بر من فكنده ديده عشق


می نويسم بروی دفتر خويش


«جاودان باشی، ای سپيده عشق»

No comments:

Post a Comment